عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

شمارش معکوس برای دیدن روی ماه

از امروز دیگه تقربا 50 روز تا دیدن روی ماهت فاصله دارم تکونهات هم خیلی بیشتر شده، دیشب هوس بستنی کرده بودی پهلومو سوراخ کردی تا به یک بستنی فروشی رسیدیم و بابایی هم دو تا بستنی خیلی خوشگل خرید بعدش هم که می خواستی تشکر کنی باز خودتو به در و دیوار می زدی پسر گلم هم من و هم بابایی همش به تو فکر می کنیم ، همه کارهامون حول محور توست یکروز در میون برنامه ثابتمون ، بیرون رفتن و خرید واسه رفاه و آسایش توست البته هنوز هم خیلی چیزها مونده ، چون سعی می کنیم خیلی با وسواس خرید کنیم بالاخره تصمیمون در مورد خرید تخت و کمد، قطعی شد انشالله اگه خدا بخواد، بابایی امروز می ره، اونا را میاره خدا کنه خوشت بیاد فعلا لو نمی دم چه شکلیه تا کل اتاق را بچی...
28 مرداد 1392

اولین لذت برای بابایی

خدا را شکر این روزها تکونهات خیلی بیشتر شده ، بعضی وقتها اینقدر محکم و استوار حرکت می کنی که ناخودآگاه به شکمم نگاه می کنم فکر می کنم حتما از اینطرف هم معلومه   پس از مدتها بابایی به آرزوش رسید و حالا دیگه می تونه با لمس شکمم، متوجه حرکاتت بشه وای نمی دونی چقدر خوشحال شد اشک تو چشماش جمع شده بود باورش نمیشد   ...
12 مرداد 1392

هفته 29 بارداری

هفته 29 بارداری: کودک در این هفته تقریبا تمام فضای رحم مادر را اشغال می نماید. رشد کودک از این هفته به بعد کمتر از یک سانتیمتر در هفته است. همچنین از این هفته به بعد هفته ای 200 گرم به وزن کودک اضافه می شود. در این هفته غدد فوق کلیوی در کودک شروع به ساخت هورمون های جنسی مثل استروژن می نماید به همین علت به نظرمی رسد که هورمون پرولاکتین که هورمون سازنده شیر در سینه های مادر است در این هفته تحت تاثیر این هورمونها تحریک و ترشح می شود. در این هفته قد کودک حدودا" به 29 سانتیمتر و وزن او به 1250 گرم می رسد. ...
5 مرداد 1392

حرفهایم با پسرم

پسر عزیزم  از امروز تقریبا 70 روز دیگه باید منتظر بمونم تا تو را در آغوش بگیرم برای لحظه ای که بتونم با خیال راحت تو بغلم فشارت بدم له له می زنم  پسرم روزها به سرعت گذشتند و من باورم نمیشه بیشتر از 205 روز را در کنار هم سپری کردیم و تو در عمق وجود من بودی ، روزهایی شیرین و دوست داشتنی روزهایی که شیرینی هاش  ، سختی هایش را از یادم برده ، لذت احساس حرکاتت ، درد دستم را از یادم برده ، (صبحها که از خواب پا میشم از زور درد اصلا نمی تونم دستهامو تکون بدم ، انگشتهامو به سختی تا می کنم ) روزهای شیرینی که یادم میره پاهام اینقدر ورم کرده که خاله محدثه جون، می خنده و می گه پاهات مثل پاهای شرک شده   (جالبه که من بجز پاهام اصلا و...
5 مرداد 1392
1